کتاب بخوانیم...

آمار مطالب

کل مطالب : 196
کل نظرات : 4

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 48
باردید دیروز : 101
بازدید هفته : 149
بازدید ماه : 602
بازدید سال : 3236
بازدید کلی : 7567

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کتابخانه عمومی حاج ابراهیم مسعودی گوگانی و آدرس plgogan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : حمیدی راد نصراله زاده باقرپور
تاریخ : یک شنبه 19 شهريور 1396
نظرات

خواندن داستان «پوتین‌های مریم»، تصویر یک دختر هفده سالة خرمشهری را درحالی‌که یک کلت رول‌ورر دور کمرش بسته و با یک اسلحه ژ-‌ث دوخشابه، پا به پای مردان در برابر دشمن، خط آتش می‌بندد، برای همیشه، در ذهن‌ها ماندگار مي‌كند.

 این کتاب خاطرات مریم امجدی، زني از تبار شیرزنان تاریخ ایران‌زمین است. وی پس از انقلاب ضمن تحصیل در دبیرستان به عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج مستضعفان خرمشهر درآمده و دوره‌های امدادگری و فنون نظامی را آموزش می‌بیند.

در بخشی از خاطرات راوی آمده است:
«از روز اولی که به مسجد جامع آمدم، محمد مرا مسلح دید. خودش سلاح نداشت و خیلی دوست داشت مسلح شود. به هر ترتیبی بود، اسلحه به دست گرفت. هر دفعه مرا می‌دید، اسلحة بهتری دستم بود. اول ام‌ـ‌یک داشتم، بعد ژ‌ـ‌ث شد. وقتی دید ژ‌ـ‌ث دارم، گفت: «هه! ژ‌ـ‌ث از کجا گیر آوردی. یکی هم برای من گیر بیار!» گفتم:‌ «بابا مگه نقل و نباته که یکی هم برای تو گیر بیارم!» آن موقع خودش ام‌ـ‌یک داشت. آن روز که مرا با جیپ ۱۰۶ دید، یک خشاب دیگری گیر آورده و اسلحه‌ام را دو خشابه کرده بودم تا اگر خشابی تمام شد،‌ یک خشاب پر آماده داشته باشم. دو خشاب را کنار هم گذاشته و با چسب دورش را چسبانده بودم. محمد تا مرا در جیپ دید، با خوشحالی به طرفم آمد و گفت: خواهر امجدی، ببین من هم ژـ‌ث گیر آوردم! و اسلحه‌اش را نشانم داد. ناگهان نگاهش روی ژـ‌ث دوخشابه من ثابت ماند و گفت: چه کار کنم که از تو عقب نمانم!»

مریم امجدی در این کتاب، راوی خاطراتی است که در نوع خود کم‌نظیر است. وی که در ایام جنگ، وظيفة امدادرسانی به مجروحان جنگی در خرمشهر را بر عهده داشته است، دست به اسلحه می‌برد و در نبرد با دشمن شرکت می‌کند.
خانوادة وی هم در كنارش از فعالان جبهه و جنگ بوده‌اند؛ برادرش از رزمندگان دفاع مقدّس است و پدر ایشان، هنگام خدمت‌رسانی در سنگر پشت جبهه، به شهادت می‌رسد.



تعداد بازدید از این مطلب: 176
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
دوستی در تاریخ : 1396/6/21/2 - - گفته است :
عالیست
پاسخ:متشکریم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود